تفسير به رأي در ميان فرقه ضاله؛ تفسير به رأي قرآن و عواقب آن (قسمت دوم)

پدیدآورناصر مکارم شیرازی

تاریخ انتشار1390/01/17

منبع مقاله

share 1090 بازدید
تفسير به رأي در ميان فرقه ضاله؛ تفسير به رأي قرآن و عواقب آن (قسمت دوم)

آيت الله ناصر مكارم شيرازي

در قسمت اول مقاله تفسير به رأي و عواقب آن مباحث: قرآن كتاب عمل است، نكوهش تفسير به رأي، تفاوت تفسير به رأي و تفسير به عقل و... مورد بررسي قرار گرفت. اينك قسمت دوم و آخر اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
4. جالبتر اين كه آيه اي را كه خود نازل كرده است و در قرآن به اين شكل وجود ندارد بر مقصد خود تطبيق نموده، مي گويد: «منظور از «فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته‌» اين است روزي كه خدا- و خلق- القائات شيطان را سرشكند و قوانين خود پرداخته تكامل را حاكميت بخشد و منظور او از اين جمله به قرينه جمله هاي بعد همان روز حكومت نظامي كمونيستي است در حالي كه در قرآن مجيد آيه چنين است: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الا اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم). (19)
همان طور كه ملاحظه مي كنيد در آيه كلمه «يوم» وجود ندارد و پيوندي با روز رستاخيز نيز در آن نيست.
خلاصه كتاب مزبور مملو است از تفسير به رأي هاي رسوا و زننده كه گاهي انسان از خواندن آن متأسف مي شود و گاهي مي خندد كه چگونه يك انسان ممكن است محتويات پوچ ذهني خود را بر آيات قرآن بدون هيچ تناسب لفظي و معنوي تحميل كند نه تنها براي خودش (كه آن هم جرم است و ظلم بر خويشتن) بلكه براي ديگران نيز نشر دهد.
و از آنجا كه به روشني ديده مي شود وجود مسائلي همانند تجارت، مضاربه، مزارعه، مساقات، ارث و مانند آن در متون اسلامي اعم از قرآن و كتب حديث و فقه دليل بر قبول اصل مالكيت شخصي (البته به طور محدود و مشروط با شرايطي كه در كتب فقه اسلامي آمده است) با كمال وضوح كمونيسم و ماركسيسم را نفي مي كند، به انكار آنها برخاسته و با كمال وقاحت آن را محدود به زمان خاصي پيش از انقلاب كمونيستي كرده است كه مفهومش منحصر ساختن اسلام به دوره معيني از تاريخ و انكار آن در اعصار ديگر است.
ولي آيا هيچ كس كه مختصر آشنايي با قرآن و سنت و فقه اسلامي دارد، مي تواند اين گونه مسائل بديهي را انكار كند؟ مفهوم آيات و روايات متواتره را محدود به زمان معيني نمايد؟ آيا كمترين قرينه اي براي اين مطلب در اين همه آيات و روايات وجود دارد؟... مسلما نه، آيا شرافتمندانه تر اين نيست كه اگر كسي مكتبي را پذيرفته است، صريحا از آن طرفداري كند بدون اين كه مكتبي را كه بر ضد آن است، با اين تفسيرات واهي بر آن تطبيق نمايد؟
آيا اين يك نوع حمايت رياكارانه از آن مكتب مورد علاقه اش و طرفداري منافقانه از مكتب دوم نيست؟

ج. تفسير به راي در ميان فرق ضاله

در مسئله تفسير به راي دست بسياري از همفكران خود را بسته اند، نيز موارد فراواني از قرآن و سنت را بر طبق اميال و هوس ها و افكار خود تفسير كرده اند، كه ذكر همه آنها نه لزومي دارد نه شناخت تازه اي از آنها به ما مي دهد. زيرا خوشبختانه در سال هاي اخير چهره استعماري اين فرقه براي همگان تقريبا روشن شده است و واضح است كه براي اين گونه افراد كه آلت دست بيگانگان و دشمنان اسلام هستند، تفسير به رأي وسيله بسيار موثري است.
ولي به عنوان نمونه دو مورد را يادآور مي شويم:
1. در كتاب «ايقان» در تفسير آيه شريفه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب) (20) بعد از آن كه حمله به علماي تفسير مي كند كه چرا آن را به مشرق ها و مغرب هاي كره زمين تطبيق كرده اند و پس از آن كه «سماء» را به معناي آسمان ديانت تفسير مي كند و «شمس» و «قمر» را به معناي علوم و احكام و معارف الهي و طلوع آنها را به معناي ظهور اديان و غروب آنها را به معناي ضلالت علما و نسخ شدن احكام شريعت سابق مي گيرد مي گويد: اين است معني آيه مباركه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب). «زيرا كه از براي هر شمسي از اين شموس مذكوره (علوم و معارف هر مذهب) محل اشراق و غروب است، و چون علماي تفسير بر حقيقت اين شمس هاي مذكوره اطلاع نيافتند، لهذا در تفسير اين آيه معطل شدند». (21)
همان طور كه ملاحظه مي كنيد چون هدف اصلي آنها اين بوده راه را براي ادعاي نبوت مدعيان دروغين هموار كنند، و اين موضوع با خاتميت رسول اكرم (ص) سازگار نبوده، ناچار دست به دامن تأويل فوق زده اند، تا بگويند اسلام هم طلوع و غروبي دارد، و غروب آن فرارسيده و نوبت طلوع ديگر است.
ولي اين دروغ پردازان لااقل توجه به اين نكرده اند كه قرآن به مشرق ها و مغرب ها، به عنوان يكي از نشانه هاي عظمت آفريدگار سوگند ياد كرده اگر منظور از «غروب» «ضلالت دانشمندان» هر مذهب بوده باشد، اين موضوع نقطه درخشاني نيست كه خداوند به آن قسم ياد كند. ولي در هر حال مي دانيم كه شمس و قمر و مغرب و مشرق در تمام كتب لغت و استعمالات روزمره ادباي عرب يك معناي حقيقي دارد كه همان دو كوكب درخشنده آسماني مي باشند، و ما نمي توانيم بدون دليل و قرينه آيه اي را كه سخن از آنها مي گويد بر معناي ديگري حمل كنيم. به خصوص اين كه آيه مزبور و امثال آن، معناي روشني دارد، و آن اين كه گردش كره زمين به دور آفتاب با توجه به انحناي بيست و سه درجه اي محور زمين سبب مي شود كه خورشيد هر روز از سال، از نقطه اي طلوع و در نقطه ديگري غروب نمايد، به طوري كه طلوع و غروب هر روز با روز قبل متفاوت است. (اين از نظر زمان) از سوي ديگر چون زمين كروي است و در عين حال به دور خود مي چرخد هر نقطه اي از كره زمين براي خود مشرق و مغربي دارد (اين هم از نظر مكان) و چون اين نظام خاص و وجود مشرق ها و مغرب ها در زندگي انسان فوق العاده مؤثر است، و سرچشمه پيدايش فصول و نتايج و بركات آنها مي گردد، خداوند در قرآن مجيد به عنوان نشانه هايي از عظمت و قدرتش به اينها سوگند ياد كرده است.
2. نيز در همان كتاب در تفسير آيه (اذا السماء انفطرت) مي گويد: «مقصود «سماء» اديان است كه در هر ظهور مرتفع مي شود، و به ظهور بعد شكافته مي گردد يعني باطل و منسوخ مي شود...» (22) روشن است كه نويسنده اين گونه مطالب قبلاً تصميم خود را گرفته، و عقيده اي براي خود انتخاب نموده بعد دست و پا مي كند كه براي آن شاهد و گواهي پيدا كند، و چون شاهد و گواهي نمي يابد دست به دامن تفسير به رأي مي زند شايد گمشده خود را از اين راه پيدا كند.
د. بعضي از مفسران غرب زده كه كوشش دارند همه مفاهيم قرآني را تا آنجا كه مي توانند بر اصول علوم طبيعي و يا موازين مادي تفسير كنند، نيز گهگاه گرفتار همين موضوع تفسير به رأي شده اند و پاره اي از آيات قرآن را كاملاً برخلاف ظاهر بدون هيچ گونه قرينه اي حمل كرده اند، كه نمونه هايي از آن را نقل مي كنيم:
1. نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه 243 سوره بقره (ألم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحياهم ان الله لذو فضل علي الناس و لكن أكثر الناس لايشكرون) چنين مي نويسد: «اين آيه بيان حال جمعيتي را مي كند كه با داشتن هزاران نفر جمعيت به خاطر ترس و وحشت از دشمن مهاجم خانه هاي خود را رها ساخته و فرار كردند. خداوند اين جمعيت ترسو را گرفتار عاقبت شوم اين كار نادرستشان ساخت و به آنها گفت بميريد، نه اين كه واقعاً آنها را بميراند بلكه منظور اين است كه دشمن را بر سر آنها مسلط كرد و نيرو و قوت و استقلال آنها را گرفت، و جمعيت آنها را پراكنده ساخت، و باقي ماندگار در زير دست دشمن ضعيف و ناتوان گرديدند. سپس مي فرمايد خداوند آنها را زنده كرد يعني استقلال و قوت و شوكتشان بازگشت نمود و اين يك نوع تأديب براي آنها بود تا خود را پاك سازند، و نتيجه اخلاق سوء را بدانند... و در پايان مي گويد اين است معناي حيات امت ها و مرگ امت ها». (23)
اما اگر آيه فوق را بدون پيش داوري ها و سليقه شخصي و طبق موازين ادبي بخواهيم معنا كنيم، مفهوم آن چنين است: «آيا نديدي جمعيتي را كه از خانه هاي خود از ترس مرگ فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند خداوند به آنها گفت، بميريد، سپس آنها را زنده كرد، خداوند نسبت به بندگان خود احسان مي كند، ولي بيشتر مردم شكر نعمت را به جا نمي آورند.» رواياتي كه در شأن نزول اين آيه وارد شده نيز نشان مي دهد كه آنها جمعيتي بودند كه دستور جهاد به آنها داده شد ولي به خاطر ترس از بيماري طاعون كه به محيط آنها راه يافته بود، از رفتن به ميدان نبرد خودداري كردند، خداوند همه آنها را به همان بيماري مبتلا ساخت و از دنيا رفتند. سپس بار ديگر آنها را به زندگي بازگرداند، تا درس عبرتي براي آنها و ديگران و آيندگان گردد و مي گويند اين در زمان «حزقيل» يكي از پيامبران بني اسرائيل بوده. شك نيست كه بازگشت به زندگي بعد از مرگ چيزي است كه با موازين قوانين عادي طبيعت سازگار نيست، و جنبه خارق العاده و فوق العاده دارد و شايد همين موضوع سبب شده كه نويسنده تفسير المنار دست به چنان تأويل و مجازگويي بزند. ولي بايد پرسيد آيا يك نفر خداپرست مي تواند به طور كلي قدرت خدا را بر امور خارق العاده انكار كند؟ و به فرض كه ما در اينجا چنين تفسيري كنيم آيا مي توانيم تمام آياتي از قرآن را كه خبر از اعجاز پيامبران مي دهد، چنين تفسير كنيم؟ ما مي بينيم خود نويسنده المنار كه تفسيرش از جهاتي قابل ملاحظه و ارزنده است- اگرچه اشتباهاتي نيز دارد- در ذيل آيات مربوط به موسي و اعجاز از سر تسليم در مقابل مفهوم معجزه فرود آورده و وجود امر خارق العاده را اجمالا پذيرفته است. اگر ما قبول كنيم كه امور خارق العاده امكان دارد چه لزومي دارد كه در مثل آيه فوق دست به چنان تفسير نادرست و مخالف ظاهر آيه بزنيم، مگر ظاهر آن چه عيبي دارد؟ يك نفر خداپرست بالاخره قبول دارد كه قوانين عادي طبيعت مسائل غير قابل تغييري- آن هم در برابر قدرت پروردگار- نيستند، حتي در ميان افراد عادي بشر گاه انسان هاي استثنايي مي بينيم كه وضع ساختمان جسمي يا روحي آنها همه دانشمندان علوم طبيعي را حيران مي كند. اخبار مربوط به جواني كه شيشه لامپ هاي چراغ را همانند نقل و نبات در دهان مي جويد و مي خورد همه در روزنامه ها خوانديم، و عده زيادي او را از نزديك مشاهده كردند، و يا جوان ديگري كه چندين شبانه روز بدون اين كه لحظه اي بخوابد روي دوچرخه در حال حركت و دور زدن بود و در يكي از ميدان هاي ورزشي، مدتي قريب به يك هفته داوراني به نوبت، وضع او را زيرنظر داشتند، و اخبار و عكس هايش در جرايد منتشر شد و عده زيادي نيز آن را ديدند و مسايل عجيب ديگري از اين قبيل با هيچ يك از موازين علوم طبيعي كه در دست است سازگار نيست و اعمال خارق العاده مرتاضان كه در برابر چشم حيرت زده دانشمندان ديرباور علوم طبيعي انجام مي دهند و حتي گاهي آنها را در تابوت كرده و دفن مي كنند و بعد از يك
هفته بيرون مي آورند و با تنفس مصنوعي حيات نخستين را از سر مي گيرند، همه از مسائلي است كه با الفباي علوم امروز قابل تطبيق نيستند. تا چه رسد به كارهاي اعجازآميز پيامبران كه از نيروي مافوق طبيعي سرچشمه مي گيرد و اصولاً هيچ دليل علمي نداريم كه بايد پديده هاي طبيعي هميشه همين گونه باشند كه ما مي بينيم، جز اين كه غير آن را مشاهده نكرده ايم و به هر حال از يك مفسر اسلامي بعيد است كه اين چنين تحت تأثير مكتب هاي مادي قرار گيرد و دست به تفسير به رأي بزند.
2. از اين جالبتر مطلبي است كه همان مفسر در تفسير آيه 260 سوره بقره كه در مورد مساله معاد وارد شده آورده، در اين آيه مي خوانيم: (و اذ قال ابراهيم رب أرني كيف تحي الموتي قال أولم تومن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي قال فخد أربعه من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن ياتينك سعياً و اعلم أن الله عزيز حكيم).
او در تفسير آيه فوق چنين مي گويد: «منظور اين است كه چهار مرغ را انتخاب كن و آنها را چنان تربيت كن كه با تو انس بگيرند و علاقه پيدا كنند آن چنان كه هر وقت آنها را صدا بزني به سراغ تو بيايند. زيرا پرندگان استعداد زيادي براي چنين تربيتي دارند، سپس هر يك از اين پرندگان را بر كوهي بگذار، و سرانجام آنها را صدا كن آنها به سرعت به سوي تو مي آيند، و پراكندگي مكان و دوري آنها مانع از اين نخواهد شد».
همين گونه است فرمان پروردگار هنگامي كه بخواهد مردگان را زنده كند آنها را طبق فرمان تكوين صدا مي زند كه زنده شويد، بلافاصله زنده مي شوند همان طور كه در آغاز آفرينش چنين بود. (24) ولي اين مفسر محترم كه متأسفانه تأثر فراواني از افكار حاد غربي به خود گرفته، لااقل اين سؤال را از خود نكرده كه آغاز اين آيه مي گويد: ابراهيم از خداوند تقاضا كرد پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مي كني، يعني او تقاضا داشت نمونه اي از حيات بعد از مرگ را با چشم خود ببيند، تا به مساله معاد ايمان شهودي پيدا كند، و لذا خداوند به او فرمود آيا ايمان نياورده اي؟ عرض كرد آري آورده ام، ولي مي خواهم قلب من مطمئن شود. آيا اگر دستور مربوط به چهار مرغ آن چنان كه نويسنده المنار مي گويد، بوده باشد مي تواند ايجاد اطمينان درباره معاد و حيات پس از مرگ كند؟ آيا ما خودمان بارها حيواناتي را نديده ايم كه با صداي صاحبانش به سراغ كاري مي روند و يا بر مي گردند؟
آيا مشاهده اين گونه حيوانات ايمان ما را در مساله معاد زياد مي كند؟ و به سر حد اطمينان مي رساند؟ آخر چرا ما چنين شعري را بگوييم كه در قافيه آن بمانيم، چرا اصرار داشته باشيم كه براي همه چيز تفسير مادي كنيم!
به علاوه كلمه «جزءاً» در آيه فوق نشان مي دهد كه ابراهيم آن پرندگان را سر بريد و به هم آميخت، و هر جزئي از آن را بر روي كوهي گذاشت در كدام يك از متون عربي صحيح «جزء» به معناي فرد آمده است؟ به هر حال قبول ظاهر آيه با توجه به پذيرش مسايل خارق العاده از طرف خداپرستان و امكان آن به حكم عقل و خرد كه به صورت معجزات و مانند آن ظاهر مي شده است، ندارد. (25)
3. در كتاب هاي متعددي كه اخيراً از طرف پاره اي از غرب زده ها انتشار يافته، سعي و كوشش فراواني در مسير تفسير آيات قرآن مخصوصاً در مسائل تاريخي بر مفاهيم مجازي و سوژه هاي سمبوليك به چشم مي خورد، كه نتيجه آن از اصالت انداختن همه تواريخ انبياست. به عنوان نمونه در يكي از اين كتاب ها در زمينه خلقت آدم و انسان شناسي چنين مي خوانيم: «به زبان قرآن سخن مي گويم كه عميقترين و مترقيترين اومانيسم را در قصه آدم و خلقت وي يافتم، آدم مظهر نوع انسان است حقيقت نوعي انسان به معناي فلسفي، نه بيولوژيك، قرآن وقتي از انسان به معناي بيولوژيك سخن مي گويد درست زبان علوم طبيعي را دارد، از نطفه و علقه و جنين... حرف مي زند.
ولي در آفرينش آدم زبانش زبان متشابه، پر معنا و رمزي و فلسفي است، خلقت انسان يعني حقيقت و سرنوشت معنوي و صفات نوعي او، در قصه آدم فرمول دارد: روح خدا- لجن متعفن- انسان. لجن متعفن و روح خدا دو
رمز است، دو اشاره سمبوليك است انسان واقعا نه از لجن بدبو (حمأمسنون) ساخته شده و نه از روح خدا، بلكه اولي پستي و ركود و توقف مطلق را نشان مي دهد و ديگري تكامل بي نهايت و برتري لايتناهي را مي رساند. براي رساندن اين معنا تركيبي بهتر از روح خدا نمي توان يافت. سخن قرآن كه انسان از روح خدا و گل متعفن تركيب يافته به همان معناست كه پاسكال مي خواهد تفسير كند. در اثر به نام «دو بي نهايت» كه مي گويد: «انسان موجودي است در ميانه دو بي نهايت: بي نهايت حقير و ضعيف و بي نهايت عظيم و شكوهمند...» مسأله رمزي بودن اين آيات و شكل سمبوليك به آنها دادن در حالي كه هيچ مانع عقلي و نقلي وجود ندارد كه انسان در اصل از لجن متعفن آفريده شده باشد همان چيزي كه به عقيده زيست شناسان آماده ترين ماده بي جان براي پيدايش حيات و زندگي است و نخستين جوانه حيات در جهان طبق تحقيقات دانشمندان به احتمال قوي از آن پيدا شده است و نيز هيچ مانع عقلي و نقلي براي اين كه يك روح الهي (روحي بزرگ و والا همانند بيت الله و شهرالله كه اشاره به خانه كعبه و ماه پربركت روزه است) در انسان قرار گرفته باشد وجود ندارد. خلاصه اين كه با نبودن هيچ قرينه اي برخلاف مفهوم اصلي لغات و جمله هايي كه در زمينه خلقت انسان به كار رفته آنها را به صورت رمزي و سمبوليك تفسير كردن و طبق سليقه شخصي يكي را به معناي بي نهايت پست و ديگري را به مفهوم بي نهايت برتر دانستن و از گفتار پاسكال گواه و شاهد براي آن آوردن چيزي جز تفسير به رأي نيست و گشودن اين راه، به معناي گشودن باب حرج و مرج ادبي در مفاهيم قرآن و سنت از دست دادن اصالت آنها و تابع سليقه هاي شخصي قرار دادن است. فتح اين باب سبب مي شود كه يكي موسي را كنايه از روح انقلاب توده هاي زحمت كش، و فرعون را اشاره به رژيم هاي جبار مي گيرد، و ديگري عيسي را به معناي افكار زنده كننده اجتماع و مريم را كنايه از روح پاكي و عفت مي داند، و به همين ترتيب همه تواريخ قرآن از اصالت و ارزش واقعي افتاده و طبق اميال و خواسته ها و سليقه هاي اشخاص به هر شكلي كه مايل باشند تفسير مي گردد. كم كم دامنه اين تفسير به رأي به احكام و قوانين اسلام كشيده مي شود، يكي مي گويد منظور از نماز توجه باطني به خداست، ديگري مي گويد روزه به معناي خويشتن داري از گناه است و به اين ترتيب همه قوانين زير چرخ هاي تفسير به رأي درهم كوبيده مي شود و چنان هرج و مرج در همه مدارك و منابع اسلامي به وجود مي آيد كه اثرات مرگبار و مسخ كننده آن بر هيچ كس پوشيده نيست. ما چگونه مي توانيم برخلاف تمام قواعد ادبي دست به چنين تفسيرهاي بي اساس و تحميل هاي فكر شخصي بر مفاهيم اسلامي بزنيم؟ و چه مجوزي براي اين كار نادرست داريم؟ آيا تفسير به رأي چيزي جز اين هست؟!
4. همان نويسنده (تفسير المنار) در كتاب ديگري كه در زمينه جهان بيني مادي و مذهبي و مسائل انساني نگاشته مي گويد: «داستان «هابيل» و «قابيل» كه در قصه هاي ما هست، و خود قرآن به آنها مي گويد قصه، مملو از حقيقت علمي است (اگر قصه هاي متشابه را به عنوان وقايع تاريخي بگيريم نامفهوم و بي نتيجه است اما اگر به عنوان حقايق سمبوليك بگيريم مملو از اسرار علمي انسان شناسي و تاريخ شناسي است) قابيل و هابيل كي هستند فرزندان آدم.
پس وقتي داستان هابيل و قابيل گفته مي شود، داستان آغاز بشريت را مي خواهد به صورت رمزي و سمبوليك (همان طور كه «آلبركامو» در داستان «اوران» مي گويد) بگويد: دو تا «پرسوناژ» هستند به نام هابيل و قابيل، آدم دو دخترش را نامزد اين دو پسر مي كند. اما قابيل نامزد برادرش را زيبا مي بيند و در او طمع مي بندد، و به خاطر همين، قابيل عصيان مي كند... اين داستان مي خواهد بگويد كه چگونه وحدت بشري كه همه از يك نوع و آن نوع آدم بود مساوي بودند همه افراد بشر برادر بودند، به تضاد منجر شد دو تا برادر تبديل به دو تا دشمن يعني وحدت انساني تبديل شد به تفرقه انساني... در اينجا مي بينيم كه عامل اختلاف چيست؟ تنها عاملي كه در يكي بوده و در ديگري نبوده مسأله شغلشان هست يكي كشاورز است قابيل...هابيل دامدار است... پس هابيل نماينده يك مرحله از تاريخ بشري است... انسان ها همه در آن دوره هابيلي هستند دوره اي كه اصولا همه منابع اقتصادي
در اختيار همه انسان ها به تساوي بوده است... قابيل نماينده دوره اي است كه يك قطعه از زمين خدا را محصور مي كند و نام خودش را بر آن منبع توليد مي گذارد، و بعد ديگران را به استثمار و به بردگي مي كشد، و مجبور مي كند كه براي خوردن نانشان براي او كار كنند... يعني تاريخ با رفتن هابيل و ماندن قابيل از مرحله هابيلي به مرحله قابيلي وارد مي شود، و با از بين رفتن هابيل و ماندن قابيل ما همه فرزندان قابيل هستيم». عبارت بالا كه روشنترين مصداق تفسير به رأي است، در عين حال خطر تفسير به رأي را كاملا آشكار مي سازد. زيرا يك جريان تاريخي كه در قرآن آمده، كاملا با فرضيه كمونيست ها در زمينه دوران هاي تاريخي بشر، تطبيق داده شده است به اصطلاح خودش هابيل را اشاره به دوران كمون اوليه و اشتراكي نخستين گرفته و قابيل را كنايه از نخستين دوران مالكيت فردي كه بعد از آن به وجود آمد، دانسته، و به اين ترتيب نه تنها اصالت اين جريان تاريخي بدون هيچ قرينه و دليلي از بين رفته، تفسيري براي آن ذكر شده كه در جهت مخالف قرآن قرار دارد. اين خطر هنگامي تعميم پيدا مي كند كه در عبارات بالا مي خوانيم هر چيز را كه قرآن از آن به قصص تعبير كرده بايد به همين گونه ها تفسير گردد، و به همين ترتيب همه سرگذشت پيامبران و تدريجاً احكام و مقررات و تعليمات آنها جنبه رمز و سمبوليك به خود مي گيرد، و هر كس براي خود ميدان وسيعي در آنها مي يابد كه اهداف و تمايلات شخصيتش را جستجو نمايد.
ممكن است با مطالعه بحث هاي گذشته بعضي گرفتار اين اشتباه شوند، كه مفهوم ترك تفسير به رأي اين است كه انسان بر الفاظ آيات و احاديث جمود كند، و حتي قرائن عقلي و نقلي را ناديده بگيرد، كنايات را با حقايق اشتباه كند، و معاني التزامي را ناديده بگيرد، ولي با صراحت تكرار مي كنيم همان گونه كه «تفسير به رأي» و تطبيق آيات، بر سليقه هاي شخصي بدون در نظر گرفتن موازين ادبي كار غلط و نادرستي است «جمود» بر الفاظ و ناديده گرفتن قرائن نيز به همان نسبت خطرناك و گمراه كننده است، يكي از اين دو در طرف افراط و ديگري در تفريط و هر دو از صراط مستقيم دور و بيگانه اند.
اولي در حقيقت تابع قرآن و سنت نيست، بلكه تابع سليقه شخصي و فكر خويش است. تنها دستاويزي از آيات و روايات براي مقصد خود مي جويد، نمي خواهد بداند قرآن چه مي گويد، بلكه مايل است قرآن همان را بگويد كه او مي خواهد، درصدد اين نيست كه حق را در پرتو قرآن بجويد، بلكه در جستجوي آن است كه آنچه را خودش قبلا حق شناخته بر قرآن تحميل كند و دومي فرمان عقل و حكم خرد را به كلي كنار گذاشته تنها پوست و قشر را مي بيند و هيچ توجهي به حقيقت و مفهوم واقعي كلام ندارد. در ميان مسلمين فرقه هايي بوده اند (و شايد هم اكنون هواخواهان محدودي داشته باشند) به نام «مشبهه» و «مجسمه» كه خدا را به موجودات مادي تشبيه مي كردند و براي او جسمي قائل بودند و معتقد بودند كه خدا همانند ما چشم و گوش و دست و پا دارد، و براي اثبات عقيده خود به بعضي از آيات قرآن چسبيده و با جمود به لفظ و ناديده گرفتن همه قرائن، استدلال مي كردند. مثلا آيه 10 سوره فتح: «يدالله فوق ايديهم، دست خدا بالاي دست آنهاست) و يا آيه 80 سوره زخرف (ام يحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم: آيا چنين مي پندارند كه ما سخنان سري و نجواي آنان را نمي شنويم؟) و يا آيه 1 سوره اسراء: (انه هو السميع العليم: خداوند شنوا و بيناست) و آيه 75 سوره ص: (ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي: چه چيز مانع شد از اين كه سجده كني براي آنچه با دست هاي خود آفريده ام) و يا امثال اين آيات را دليل بر جسميت پروردگار مي گيرند. در حالي كه هم قرائن عقلي و هم قرائن نقلي با كمال وضوح گواهي مي دهند كه اين تعبيرات همه كنايه است، دست، كنايه از قدرت، و «سمع» و «بصر» كنايه از علم و آگاهي پروردگار از همه ديدني ها و شنيدني ها است. اما دليل عقلي به ما مي گويد: هر جسم محدود است، فناپذير است، كهنه مي شود، با گذشت زمان كهولت و پيري پيدا مي كند و تدريجا تجزيه و تبديل به انرژي مي گردد، دائما در حركت و تحول است. زمان و مكان دارد، نيازمند است و... در حالي كه خداوندي كه ازلي و ابدي و جاوداني است، نمي تواند هيچ يك از اين صفات- و حتي يكي از آنها را- داشته باشد. بنابراين تمام آيات مزبور در پرتو اين دليل روشن عقلي تفسير مي
گردد، اتفاقا در مكالمات روزمره ما اين گونه كنايات حتي درباره انسان ها فراوان ديده مي شود مثلا مي گوييم: فلان كس شامه قوي دارد مسائل سياسي را پيش بيني مي كند، مسلما منظور از اين شامه بوييدن ظاهري جسمي نيست، بلكه كنايه از درك قوي و سرعت انتقال و تيزهوشي است و گاه مي گوييم؛ من به خوبي مي بينم كه فلان كس از اين كار پشيمان مي شود در حالي كه منظور رويت با چشم نيست زيرا پشيماني آن هم نسبت به آينده موضوع قابل مشاهده اي نمي باشد و نيز مي گوييم: فلان كس طعم علم را نچشيده است در حالي كه علم طعمي كه در دهان و ذائقه حسي منعكس بشود ندارد. منظور در اين گونه عبارات همان ذائقه روحي و فكري است و نيز گاه گفته مي شود: «كليد اين كار در دست من است؟» يا «فلان كس در مشت من است» در موردي كه نه كليد حسي وجود دارد و نه يك انسان مي تواند در دست ديگري قرار گيرد، همه آنها كنايه از قدرت و تسلط برشخص، يا كار و يا چيزي است. البته تمام اين تغييرات كنايات رائجي است كه نه تنها در زبان عرب كه دائره كنايه در آن وسيع است بلكه در همه زبان ها وجود دارد و قرينه آنها هميشه همراه آنها وجود دارد. (گاه قرائن عقلي و گاه قرائن نقلي و گاه قرائن حالي). هرگاه در اين گونه موارد كسي جمود بر الفاظ كند و كلمه «رويت» يا «ذائقه» يا «كليد» و يا «دست» را حمل بر معناي حقيقي آن نمايد، مسلما از معيارها و قواعد ادبي و طرز القاي سخن و فهم عبارات دورافتاده است و هر كس مختصر اطلاعي از نحوه ايراد سخن داشته باشد به خوبي مي داند كه اين گونه جمودها غلط است همان طور كه توجيهات كنايي و رمزي و سمبوليك در عباراتي كه قرينه اي در آن وجود ندارد نيز غلط مي باشد. يكي در طرف افراط و ديگري در طرف تفريط و هر دو از جاده مستقيم بركنار است.
به همين جهت بعضي از روايان يا شبه دانشمندان اهل سنت كه با مشاهده بعضي از تعبيرات قرآن درباره خداوند كه سخن از «وجه» يا «ديد» يا «استواء» به ميان آورده (26) دليل بر جسميت او گرفته و براي خدا چشم و گوش و دست و پا قائل شده اند، مسلماً از جاده حق دور مانده اند.
كار اين جمود-با مايه گرفتن از بعضي از روايات اسرائيلي و مجعول گاهي به جاهاي باريك و حتي مضحكي كشيده است به طوري كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف معتزلي در شرح بر «نهج البلاغه» درباره بعضي از اين جامدين چنين نقل مي كند كه بعضي از آنها معتقد بودند كه خداوند شب هاي «عرفه» از آسمان به زمين نازل مي گردد در حالي كه بر شتري سرخ مو و در هودجي از طلا نشسته است.
بعضي ديگر معتقد بودند كه خداوند گاهي آن چنان مي خندند كه دندان هايش آشكار مي گردد.
بعضي از براي او صورت و دست و پا و بيني و سينه و همه اعضاي ديگر قائل بودند (27) و مطالب ديگري كه انسان از شنيدن آن نمي داند از اين اباطيل بخندد و يا بر جهل گويندگانش گريه كند.
اين گونه سخنان انسان را به ياد بيمار احمقي مي اندازد كه مي گويند نزد طبيبي رفت و طبيب نسخه اي به او داد و گفت اين را گرفته در فلان مقدار آب دم مي كني و تمام آن را مي نوشي.
بيمار اين سخن كنايي را كه طبيب گفته بود به معناي حقيقي اش گرفت و خيال كرد خود نسخه را بايد در قوري بيندازد و آب روي آن بريزد و پس از آن كه كاملا حل شد آن را بنوشد. نسخه را لوله كرد و در ظرف انداخت و پس از حل شدن همه يا قسمتي از كاغد در آن، معجون را تا آخر سر كشيد، چيزي نگذشت كه به دل درد سختي مبتلا شد فرياد كنان نزد طبيب آمد كه نسخه تو درد مرا افزايش داد، طبيب از جريان جويا شد وقتي از واقع امر آگاه گرديد آنچنان خنديد كه دندان هايش پيدا شد.
پس بيمار نادان را به معناي سخنش آگاه ساخت و گفت: اين كه مي گويم اين نسخه را بگير و بخور يعني داروهايي كه در آن نوشته ام نه خود آن را.
خداوند به همه ما توفيق اعتدال و عدم انحراف به سوي «افراط» و «تفريط» عنايت كند.

پاورقي

19. سوره حج، آيه 52.
20. سوره معارج، آيه 40.
21. كتاب ايقان، چاپ 199 صفحه اي، صفحه 31 تا 34.
22. كتاب ايقان، صفحه 34.
23. تفسير المنار، جلد 2، صفحه 458.
24. تفسير المنار، جلد 3 صفحه 55.
25. در پايان براي آگاهي بيشتر از تفسير آيه به تفسير نمونه، ذيل آيه 260 سوره بقره مراجعه شود.
26. (فاينما تولوا فثم وجه الله) سوره بقره، آيه، 115.
27. شرح ابن ابي الحديد، جلد 3، صفحه 224-227.

مقالات مشابه

تحلیلی انتقادی از دیدگاه ذهبی پیرامون «تفسیر به رأی»

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهاصغر طهماسبی بلداجی, کیوان احسانی, لیلا قنبری

تفسیر به رأی و هرمنوتیک فلسفی

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعزیزالله سالاری

سیر تحول خوانش تفسیر به رأی در پنج سده نخست هجری

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهعباس مصلایی‌پور یزدی, سیدمحمدهادی گرامی

تفسير به رأى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمد اسعدی, محمدتقی دیاری

تفسير به رأي و عواقب آن (قسمت اول)

نام نویسندهناصر مکارم شیرازی